بگذارید گریه کنم اشک ریزم شاید آتش درون قلبم اندکی خاموش شود .
بگذارید گریه کنم شاید سیلی گردد ومرا با خود ببرد.
دوست دارم گریه کنم اشک بریزم تا تورا در بلور اشک هایم ببینم
تا دیگران تو را ببینند به تار موئی از تو هر دو عالم را فروختم وبا خوب وبد تو ساختم
با تب تو ساختم من به غیر از تو کسی را ضمیرم نستودم
گر چه ویران شدم از تر لب به شکوه نگشودم .
سوال کردم گفتند به مسافرت رفت .مسافر شدم گفتند: به خانه آمد به خانه آمدم گفتند. به دریا رفت .دریا نورد شدم گفتند به ساحل برگشت
از ساحل سوال کردم گفت گریان به بیابان رفت التماس کردم گفت به جنگل رفت به جنگل آمدم گفت پیر شده .گفتم پیر کجاست گفت:به نزد رودخانه رفت از رود سوال کردم ؟.....متاسفم
جواب ندارم محبوب را غسل کردند و به قبرستان بردند به قبرستان رفتم گفت افسوس زمین منزلگاه محبوب شده ناگاه به موهایم نگاه کردم دیگر مو سفید شده وعمر کوتاه ولی هرگز بی وفا نبودم .
تلخی عمر بشر حاصل از بی تجربه گی است .
اگه روزی از کلبه سیاه وتاریک و پر از غم واندوه گذر کردی و جنازه مرا مرده یافتی پیراهن سفیدت را که پر از مهر و محبت است بر من بکش تامادرم از بی کفنی دخترش غم نخورد
شرح فراق میکنم سینه کباب می شود
یاد وصال میکنم دیده پر اب می شود
گر به قلم بیاورم شرح جدایی تو را
از قطرات اشک من نامه خراب می شود
چقدر آرزو داشتم دیگران حرفهایم را باور کنند و بفهمند چقدر آرزو داشتم نگاه نسیم را درک کنند چقدر دوست داشتم یک نفر به من بگوید چرا لبخند های تو این قدر بی رنگ است اما......
کسی نبود همیشه من بودم و تنهایی و دفتر پر از شعر آری ... با شما هستم دوستانی که بی تفاوت از کنارم گذشتید و حتی یک بار هم نپرسیدید چرا؟چشمهای تو بارانی است شما که بی رحمانه لبخندهای سادهام را سوزاندید و نگاههای بی ریایم را خاموش کردید شما که دائم به فکر خودتان بودید .