تلخی عمر بشر حاصل از بی تجربه گی است .
اگه روزی از کلبه سیاه وتاریک و پر از غم واندوه گذر کردی و جنازه مرا مرده یافتی پیراهن سفیدت را که پر از مهر و محبت است بر من بکش تامادرم از بی کفنی دخترش غم نخورد
شرح فراق میکنم سینه کباب می شود
یاد وصال میکنم دیده پر اب می شود
گر به قلم بیاورم شرح جدایی تو را
از قطرات اشک من نامه خراب می شود
چقدر آرزو داشتم دیگران حرفهایم را باور کنند و بفهمند چقدر آرزو داشتم نگاه نسیم را درک کنند چقدر دوست داشتم یک نفر به من بگوید چرا لبخند های تو این قدر بی رنگ است اما......
کسی نبود همیشه من بودم و تنهایی و دفتر پر از شعر آری ... با شما هستم دوستانی که بی تفاوت از کنارم گذشتید و حتی یک بار هم نپرسیدید چرا؟چشمهای تو بارانی است شما که بی رحمانه لبخندهای سادهام را سوزاندید و نگاههای بی ریایم را خاموش کردید شما که دائم به فکر خودتان بودید .